روزی مردی خوابی عجیبی دید!
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه میکند.هنگام ورود٬دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند٬باز می کنند و داخل جعبه می گذارند.
ادامه مطلب ...داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.او پس از سال ها آماده سازی٬ماجراجویی خود را آغاز کرد. ادامه مطلب ...
سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند.
پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادرش را بپردازد.
ادامه مطلب ...ابراهیم گفت:ای مردم بصره علت آن ده چیز است:
ادامه مطلب ...
از خدا پرسیدم:وقت داری با من گفت و گو کنی؟
خدا لبخندی زد و پاسخ داد:زمان من بی نهایت است٬چه سوالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
من سوال کردم:چه چیزی در آدم ها شما رو بیشتر متعجب می کند؟
خدا جواب داد:
ادامه مطلب ...